"دئو" پسری چهاردهساله است که از قتلعام روستایشان در زیمباوه، بهدست سربازان رئیسجمهور، جان سالم بهدر میبرد او و برادرش "اینسنت" که دچار اختلال روانی هم هست، بهسختی و مشقت فراوان خود را به آفریقای جنوبی میرسانند و در آنجا با پناهجویان دیگر همراه میشوند اما مورد بیمهری و خشم مردم قرار میگیرند و در این ماجرا اینسنت کشته میشود. پس از آن دئو به چسب معتاد میشود و برای گذران زندگی از فروشگاهها دزدی میکند. روزی یک مربی فوتبال بهطور اتفاقی سر راهش قرار میگیرد و متوجه استعدادش در فوتبال میشود و کمکش میکند تا راه درست را انتخاب کند.
جهت مشاهده این بخش، لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود به سایت