کتاب «زیر این طاق کبود»، داستانی منظوم و شعرگونه دربارهی امید است. اسداله شعبانی با الهام گرفتن از متون کهن، در انتهای داستان، ناامیدی را به امید تبدیل میکند و سی مرغ از هم جدا مانده را به سیمرغی باشکوه تبدیل میسازد.
روزی روزگاری، مرغی تنها، به نام کاکلی، پروازکنان اینطرف و آنطرف میرفت تا اینکه یکباره روی زمینِ آدمها چشمش به شهری افتاد؛ شهری قشنگ و رنگارنگ که مثل شهرفرنگ بود. اما حیف که آسمان شهر آبی نبود. آنجا نه گل و گیاهی بود و نه پرنده و سرودی. کاکلی اینطرف و آنطرف گشتی زد تا اینکه در میدان بزرگ شهر، روی یک ستون سنگی، چشمش به مرغی بزرگ افتاد؛ مرغی که شبیه سیمرغ افسانهای خیلی قشنگ و باشکوه ایستاده بود. کاکلی از دیدن مرغ خیلی خوشحال شد، در هوا چرخی زد و رفت کنار مرغ روی ستون نشست؛ کمکمک چشمهایش سنگین شد و خوابش برد.