داستان تخیلی و فانتزی از فدا شدن و محبت و عشق در قالب باور کودکان؛ کتاب دارای تصویر و نوشتار خوبی است. یخی که عاشق خورشید شده بود با خود فکر کرد چه فایده که کسی را دوست داشته باشد ولی به او نگاه نکند بنابراین علیرغم درخواستها و هشدارهای خورشید به او نگاه کرد و به تدریج کوچک و کوچکتر شد و در نهایت یخ تماما آب شد و به جای آن جویی راه افتاد و گلی در آنجا رویید که نامش آفتابگردان شد که همواره به خورشید نگاه میکند.