خرگوشی عاشق هویج بود! هرجا میرفت آنها را جمع میکرد و بهزور توی لانهی گرم و نرمش جا میداد. اما او یک مشکل بزرگ داشت. آنقدر توی لانهاش هویج بود که هیچجایی برای خوابیدن نمانده بود! لانهی گرم و نرمش آنقدر شلوغ شده بود که دیگر نمیشد تویش زندگی کرد! برای همین هم مجبور شد به دنبال محل دیگری برای زندگی بگردد، دوست مهربانش لاکی حاضر شد خانهاش را با خرگوش شریک شود اما هیچکدام گمان نمیکردند که فضای داخل لاک آنقدر کم و تنگ باشد که لاکی حتی نتواند بهدرستی راه برود! به همراه داشتن یکعالمه هویج فضا را تنگتر هم کرده بود درنتیجه لاکِ لاکی شکست! حالا لاکی نیز خانهاش را از دست داده ... . کتاب «یک عالمه هویج» داستانی دربارهی حرص و طمع و زیادهخواهی و پیامدهای جبرانناپذیر آن است.