پسری نوجوان پادشاه شده و هیچچیز از کشورداری نمیداند. وزیر اعظم با ورد و جادو او را غافل و در قصر محبوس کرده اما پدرش -شاه فقید- فکر این روزها را کرده و یک جِن را برای کمک به او، در خدمت گرفته تا کمکش کند که شاه خوب و عادلی شود. در این راه دوستان قدیم پدرش و سرداران سپاه نیز او را همراهی میکنند.
جهت مشاهده این بخش، لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود به سایت