در یک تصادف وحشتناک "تایماز" پدر و مادرش را از دست میدهد و خودش نیز فلج میشود و پس از آن با مادربزرگش در روستا زندگی میکند. پدر او قهرمان اسبسواری بود، تایماز نیز عاشق اسبسواری است اما چون فلج است میترسد حتی طرف اسبش برود. او به کلی منزوی شده، مدرسه نمیرود و فقط با حیواناتشان وقت میگذارند تا اینکه مادربزرگ برای عمل قلب راهی مشهد میشود و تایماز مجبور میشود به تنهایی کارهایش را انجام دهد.
پیام ضمنی داستان: کنار گذاشتن ترس و ناامیدی، تلاش کردن برای رسیدن به موفقیت، ناتوانی جسمی نباید مانع موفقیت شما بشود.