دو تا پیرزن بودند که توی دو تا خانه کنار هم زندگی میکردند. یکی از آنها یک دختر داشت که رفته بود به شهر درس بخواند. آن یکی هم یک پسر داشت که رفته بود شهر، درس بخواند. یکی از پیرزنها را «ننه گلی» صدا میکردند و دیگری را «ننه قلی». یک روز که باز پیش هم رفته بودند تا همدیگر را از تنهایی در بیاورند، تصمیم گرفتند به شهر بروند و بچههایشان را ببینند. ننه گلی گفت: «بهتر است چیزی برای آن ها ببریم. یک هدیه خوب». هر دو خوب فکرهایشان را کردند: هیچ چیز نداشتند. پولی هم نداشتند. ننه گلی گفت: «من یک پارچه مخمل آبی دارم که رویش پر از گلهای زرد است.» ننه قلی گفت: «من هم فقط یک تشک بزرگ دارم که تویش آنقدر پنبه هست که دو نفر هم به زور آن را جابهجا میکنند. » ... .
این داستان با بیانی ساده همکاری و رفاقت را به کودکان آموزش میدهد. برای پایههای دوم و سوم دبستان مناسب است.