"آلبی" یک پسر کاملا معمولی است. او هیچوقت باهوشترین، بلندقدترین یا با استعدادترین دانشآموز مدرسه نبوده است. همهچیزِ او همیشه تقریبا خوب بوده. آلبی دوست دارد که بهترین باشد؛ اما نمیداند چطور و در چه کاری! دوست ندارد بچههای مدرسه گاگول صدایش کنند ولی آنقدر حس معمولی بودن دارد که چیزی نمانده فکر کند آنها حق دارند!
«مطلقا تقریبا» دربارهی زندگی پسر نوجوانی است که نمیداند بیشتر مشکلاتش به دلیل نداشتن اعتمادبهنفس است. او کمکم یاد میگیرد درجا نزند، رشد کند و با کسی جز خودش رقابت نکند.