"بیلی" آرزو دارد شیرینیفروشی متروک در خیابانشان را دوباره سرپا کند. یک روز درمییابد ساختمان این مغازه فروخته شده و زرافه و میمون و پلیکان در آن یک شرکت شیشهپاککنی راه انداختهاند. آنها از او کمک میخواهند تا مشتری پیدا کند. بالاخره دوک از آنها میخواهد تا بروند و شیشههای بسیار زیاد خانهاش را تمیز کنند. میمون روی سر زرافه میرود و زرافه گردنش را بلند میکند تا او به پنجره برسد. پلیکان هم در دهاش برایشان آب میآورد تا پنجره را تمیز کنند. ناگهان آنها متوجه دزدی در خانه دوک میشوند ... .