روباه با بالا رفتن از کوه، ماه را میدزدد و به لانهاش میبرد. میخواهد با او دوست شود ولی ماه نه زبان دارد نه گوش شنوا و نه غذا میخورد. ماه روز به روز بزرگتر میشود آنقدر که دیگر در خانه روباه جا نمیشود. روباه صبر میکند تا ماه دوباره کوچک شود و او را به جای خودش بر میگرداند و میفهمد که جای ماه فقط در آسمان است تا به همه نور بتاباند.