داستان دو فرد است یکی با مغز خمیری و دیگری با مغز سنگی. در نهایت، مغز سنگی هم تصمیم میگیرد تا مغز خمیری داشته باشد. کتاب بر روی این مسأله که افراد میتوانند اشتباه کنند و اینکه باید یاد بگیرند اشتباهات سازندهای انجام دهند تاکید دارد و در کل دریچهی تازهای از تفکر و نوع نگاه به خودمان، رفتارهایمان و توانمندیهایمان باز میکند و روشن میکند که مغز ما باید مثل خمیر قابل انعطاف و پویا باشد تا بتواند رشد کند، از یکنواختی خارج شود، تغییر کند و با مسائل به بهترین نحو برخورد کند. اگر مغز ما سنگی باشد، در مواجهه با اتفاقات سخت متوقف میشویم و راههای پیشرفت را بر روی خودمان میبندیم.