این کتاب دربارهی خواهر و برادری است که در یک روز بارانی نمیتوانند از خانه بیرون بروند و خیلی حوصلهشان سر رفته و کلافه هستند. مادربزرگ به آنها یاد میدهد چطور چشمهایشان را ببندند، ذهنشان را آزاد کنند و بر بال خیال به هر کجا که میخواهند بروند. آنها یاد میگیرند هربار با این شیوه از شر احساسات بدی همچون دلتنگی، خشم، تنهایی و غصه خلاص شوند.