ویل که در دهکدهای کوچک در انگلستان زندگی میکند. زندگی معمولی دارد و مانند هر نوجوان دیگری، منتظر است تا جشن کلاهک گذاریاش انجام شود. تا این که، دوستش جک نشانههایی از بقایای یک تمدن باستانی را به او نشان میدهد که پیش از سهپایهها وجود داشتهاست. جک اعتراف میکند که از کلاهکگذاری میترسد. اما چند روز بعد، او نیز مانند همهی نوجوانان دیگر کلاهکگذاری میشود. پس از این ماجرا، جک تلاش میکند از ویل دور بماند چون به علت وجود کلاهک، ویل را برای اعتقاداتش خطرناک میداند. مدتی بعد، یک فرد ناشناس به نام ازماندیاس، ویل را از وجود یک پایگاه مبارزه با سهپایهها باخبر میکند که در کوههای سفید قرار دارد. این اتفاقات باعث میشود، ویل به همراه پسر عمویش هنری، از دهکده، به سمت کوههای سفید فرار کند. آنها در این راه، با پسر دیگری به نام بینپل مواجه میشوند که علاقهی زیادی به استفاده از وسایل باستانی دارد.