داستان بسیار جالبی جهت کنترل خشم است. پسر کوچولو که از پدرش و شامی که دوست نداشت عصبانی بود احساس کرد که از اعماق وجودش یک چیز وحشتناک بالا می آید. بالاخره یک موجود بزرگ به اسم قلمبه که در حقیقت خشم پسر کوچولو بود بیرون آمد و همه وسایل او را به هم ریخته و خراب کرد. پسر که ناراحت شده بود قلمبه را کوچک کرد و از عصبانیتش پشیمان شد.