کارل، کرم خاکی است که زیر زمین زندگی میکند، او زمین را سوراخ میکند، تونل میزند، برگهای مرده را هضم میکند و خاک سفت را به خاک نرم و پوک تبدیل میکند. يك روز موش صحرايي از او ميپرسد كه چرا این کارها را میکند؟ بنابراين کارل از نرم کردن خاک دست میکشد و در پی یافتن پاسخ اين سوال مهم راهی جنگل میشود. با جانوران گوناگون، گفت و گو میكند اما به پاسخي نميرسد تا اينكه پس از مدتها به محل زندگي خود برميگردد و متوجه ميشود كه ديگر حيواني آنجا نيست چراكه خاك سفت و خشك شده و ديگر حاصلخيز نيست. در اينجاست كه كارل معنای زندگیاش را درك ميکند.
این داستان روشنگر فلسفهی زندگی به سادهترین بیان ممکن است. نکته مهم دیگری که در این داستان به آن اشاره شده است، مهم و موثر بودن همه موجودات در این عالم است، حتا اگر خیلی کوچک باشند و به چشم نیایند.