این کتاب دربارهی روباه کوچولویی است که پدرش خیلی گرفتار است و همیشه عجله دارد. روباه کوچولو فکر میکند خیلی بیشتر از پدرش دربارهی زمان میداند. این داستان دربارهی مفهوم زمان و وقتشناسی است. نویسنده در قالب داستان به خوبی مفهوم نسبیت زمان را مطرح کرده؛ برای مثال روباه کوچولو صبحها که پدر را از خواب بیدار میکند پدر میگوید: «فقط پنج دقیقهی دیگه»، «بابا فکر میکند پنج دقیقه خیلی زیاد نیست اما اصلا هم اینطور نیست در پنج دقیقه کلی کار میشود انجام داد!». در جایی دیگر روباه کوچولو میگوید «پدر فکر میکند یک ساعت زمان زیادی است اما اینطور نیست مثلا یک ساعت از شروع مهمانی گذشته اما ما تازه بازی را شروع کردهایم!». این کتاب به کودکان یاد میدهد که زمان بسته به شرایط ما میتواند خیلی کند یا سریع بگذرد. «بابا همیشه میگوید: «زمان خیلی تندتند میگذرد.» اما این حرف هم درست نیست، زمان یک وقتهایی خیلی یواش است! مخصوصا وقتی گرسنه هستیم!».
جهت مشاهده این بخش، لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود به سایت