جوانی به نام "بشیر" از شهری دور به مکه میآید تا شترش را بفروشد. "ابوجهل" شتر را میخرد و قرار میشود بعدا پول را بدهد ولی از دادن پول سرباز میزند. تا اینکه جوان به نزد حضرت محمّد (صل الله علیه و آله و سلّم) میرود و پیامبر با او پیش ابوجهل میروند و ابوجهل مجبور میشود پول را بدهد.