«بینی سبز! چقدر احمقانه» پانچلو با خودش فکر کرد داشتن بینی سبز او را سریعتر، باهوشتر یا قویتر نمیکند، بلکه فقط او را شبیه بقیهی مردم دهکده میکند. چطور ممکن است کسی بخواهد بینیاش را رنگ کند، در حالی که ایلای (سازندهی آدمچوبیها) آنها را به دلیلی خاصی، متفاوت از یکدیگر ساخته است. اما زمانی رسید که پانچلو دیگر به دیدن ایلای نمیرفت و کمکم بینی رنگشده چندان به نظرش احمقانه نمیآمد. چون بینی رنگشده او را شبیه دیگر وِمیکیها میکرد. پانچلو در آن زمان، بیشتر از هر زمان دیگری، نیاز داشت صدای سازندهاش را بشنود که میگفت: «من در هر شرایطی تو را دوست دارم و همیشه به تو کمک خواهم کرد تا به همان شکلی برگردی که تو را ساخته بودم.»
ما هم درست شبیه پانچلو، گاهی میخواهیم همرنگ جماعت شویم تا در جامعه مقبول باشیم. این نیاز ما را مجبور میکند خودمان را به شکل دیگران درآوریم، شبیه آنها رفتار کنیم و تصور کنیم اگر اینطور نباشیم، از طرف جامعه طرد خواهیم شد!
درسی که پانچلو به سختی آموخت، بیش از پیش به ما نشان میدهد که پایبندی به آنچه هستیم و آنگونه که آفریده شدهایم، اهمیت فراوانی دارد. این داستان یادآوری میکند که اگـر به شکلی بیهمتا ساخته شدهایم، حتماً دلیل خاصی دارد؛ از این مهمتر، خاطرنشان میکند در این دنیا کسی هست که همواره ما را دوست دارد و به ما کمک میكند تا وجود بینظیرمان شکوفا شود.
مجموعه کتابهای پانچلو که شامل "تو بینظیری ،هدیه مخصوص تو، بهتر از همه، تو برای من عزیزترینی، ای کاش بینی من هم سبز بود، شگفتانگیزترین هدیه " ضمن روایت داستانی ساده و قابل فهم، کودک را با مفاهیم ارزشمند اخلاقی، چون اعتماد به نفس، عزت نفس و پذیرش خویشتن آشنا میسازد و همچنان نیز بر خودآگاهی نسبت به توانمندیهای فردی تاکید میورزد. از آنجا که این داستانها آموزههایی اخلاقی و ارزشی را یادآوری میکند که در وجود همهی انسانها نهفته است، مطالعهشان ردهی سنی خاصی ندارد و بزرگسالان را نیز شامل میشود.