داستان در مورد دامون است که نقاشیهای زیادی میکشد در همه حال و همه جا، تا اینکه برادرش به نقاشیهای او میخندد و او ناراحت میشود و دیگر نقاشی نمیکشد و نقاشیهایش را مچاله کرده و دور میریزد و طی ماجرایی متوجه میشود که باید برای دل خودش و برای احساس خوشایند خودش نقاشی کند.