این کتاب داستان دختری به نام زیتون است که مردی او را به قیمت چند درهم از پدرش میخرد و در غرفهاش به کار میگیرد تا بتهای بزرگ و کوچک بسازد و بفروشد. اتفاقات در زمان صدر اسلام و پیش از هجرت پیامبر (صل الله علیه و آله) روایت میشود. عدهای از مسلمانان به حبشه رفتهاند و بقیه نیز دسته دسته و البته مخفیانه به یثرب مهاجرت میکنند. در این گیر و دار تمام دغدغهی زیتون پیدا کردن مادرش است اما شبی در کنار کعبه دختری نورانی را میبیند که با دعای او باران میبارد! از این پس زیتون به دنبال یافتن آن دختر است که پایش به خانهی پیامبر (صل الله علیه و آله) باز میشود.