chshm-qab_image

«چشم عقاب» یک رمان تاریخی است که ماجرای حمله‌ی مغول به قلعه‌ی الموت و محاصره‌ی آن را روایت می‌کند. شخصیت اصلی داستان، «ناصر» پسری شجاع و جنگجو است که راه نجات مردم را در جنگ با مغول می‌داند اما پدرش «حامد» که کتابدار کتابخانه‌ی قلعه و از ریش‌سفیدان است نظر دیگری دارد. 

هلاکوخان که از قدرت و جنگاوری الموتیان بیمناک است. قصد دارد فداییان الموت و جنگاوران را به زیر یوغ خود در آورد و قلعه را تسخیر و کتابخانه‌ی پژوهشی و ارزشمند آن را نابود کند. عده‌ای از بزرگان و سالخوردگان الموت راه چاره را در مصالحه و مذاکره با خان مغول و تسلیم قلعه بدون خونریزی مردم و نابودی آن می‌بینند. اما جوانان و فداییان الموت تنها روش برای نجات قلعه را جنگ با قوم مغول می‌دانند. این خود آغاز برخی دو گانگی‌ها در میان مردم الموت است. سرانجام «عطاملک جوینی» مورخ ایرانی و مشاور هلاکوخان به عنوان نماینده‌ای از طرف مغول‌ها برای مذاکره به قلعه می‌آید و الموتیان با شروطی قلعه را تسلیم کرده و آن‌جا را ترک می‌کنند. یکی از شروط اصلی این است که کتابخانه آسیبی نبیند. اهمیت دادن به حفظ و نگه‌داری کتاب و کتابخانه و توجه به افراد باسواد و اهل مطالعه و نیز مدارا و مهربانی کردن با اسیر، از نکات برجسته‌ی کتاب است.

در این داستان آفت تفرقه و اثرات تخریبی آن در جامعه‌ای که در حال مبارزه با دشمن است به خوبی بیان شده و از طرف دیگر تاوانی که نسل‌های بعدی بخاطر اشتباهات گذشتگان باید بپردازند مطرح می‌شود. ناصر به این نکته اشاره می‌کند که حسن صباح و اسماعیلیانی که نظرات خود را با خودخواهی، جنگ و زور به دیگران تحمیل می‌کردند باعث به وجود آمدن این وضعیت شده‌اند.

رده سنی
عنوان
چشم عقاب
نویسنده
محسن هجری
موضوع
داستان تاریخی
مخاطب
پسر
0
  • 0
  • 0
  • 0
  • 0
  • 0
امتیاز شما:
CAPTCHA Image

جهت مشاهده این بخش، لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.

ورود به سایت