داستان در مورد دختر نوجوانی به نام "سارا" است که مادرش در اثر تصادف در بیمارستان بستری است و نمیتواند او را ببیند. پدرش یک مهندس سرشلوغ است که در نبود مادر نمیتواند زندگی را درست اداره کند. او دخترش را در بیخبری از وضعیت مادر میگذارد و سارا به همیندلیل دو سه بار از مدرسه فرار میکند تا به دیدن مادرش برود. در آخر داستان یاد میگیرد که با در کما بودن مادرش کنار بیاید. سارا نمونه یک نوجوان سردرگم است که با بزرگ شدن مواجه شده اما بزرگترها او را حتی آن قدر جدی نمیگیرند که سوالهایش را جواب دهند یا به خواستههایش اهمیت دهند.
از آنجایی که داستان از دیدگاه و زبان سارا بیان میشود پیشنهاد میشود مشاوران مدرسه مطالعه کنند تا بهتر با احساسات یک دختر نوجوان آشنا شوند.
جهت مشاهده این بخش، لطفا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود به سایت