black-dog_image

یک داستان روان‌شناسی و فلسفی خوب و آموزنده با این مفهوم که نباید از کاه، کوه ساخت و بهتر است به‌جای فرار از مشکلات و ترس‌ها، با آن‌ها روبه‌رو شد.

برشی از کتاب:

روزی، سگ سیاهی به دیدن خانواده‌ی هوپ آمد. اولین کسی که او را دید، آقای هوپ بود. آقای هوپ فریاد کشید: «وای خدای بزرگ» و نانی که در دست داشت، از دستش افتاد. او بی‌معطلی با پلیس تماس گرفت و گفت: «سگ سیاهی به بزرگی یک ببر، جلوی خانه‌ی ماست.»

ناشر
رده سنی
عنوان
سگ سیاه
نویسنده
لوی پين فولد
مترجم
حنانه توكلی
موضوع
داستان روان‌شناسی
مخاطب
دختر و پسر
0
  • 0
  • 0
  • 0
  • 0
  • 0
امتیاز شما:
CAPTCHA Image