داستان دخترک معلولی است که با وجود معلولیتهای جسمی، ذهن و فکرش خوب کار میکند و بینایی و شنواییاش هم سالم است. همین مسئله موجب میشود او بسیاری از چیزها را بداند و نسبت به بسیاری از مسائل آگاه باشد اما دیگران فکر میکنند او از نظر ذهنی هم معلول است. به نظر ميرسد این داستان بیشتر از آنکه به کمبودهای یک انسان معلول اشاره كند به نکات منفی و اخلاقیات ناشایست انسانهای به ظاهر سالم میپردازد.
"ملودی" از کودکی مجبور بوده از ویلچر استفاده کند. اما مشکل اصلی او این نیست. مشكل او عدم ارتباط با دنياي بيرون است. ملودي نمیتواند صحبت کند و توانایی ذهنیاش را به نمایش بگذارد. او نمیخواهد در کلاس کودکان با نیازهای ویژه باشد، دوست دارد ثابت کند که میتواند همراه با بقیهی همسن و سالانش درس بخواند و در هوش چیزی از آنها کم ندارد. این کتاب بیش از هر چیز، از استیصال ملودی در برقراری ارتباط با دنیای بیرون حرف میزند، کلمههای محدودی که روی سینی ویلچر او نصب شده و ملودی با انگشت به آنها اشاره میکند برایش کافی نیست. بالاخره با حمایت پدر و مادر و همسایهشان، میتواند از کلاس ویژه بیرون بیاید و مثل بقیه در کلاس عادی درس بخواند. اما چیزی که زندگی ملودی را عوض میکند حضور در این کلاس نیست!
کتاب «بیرون ذهن من» بیش از هر چیز در باره تلاش ملودی برای ثابت کردن خودش است و میتواند نگاه هر خوانندهای را نسبت به توانایی کودکانی با شرایط خاص تغییر بدهد.