شهری که "بیلی" در آن زندگی میکند کثیف ترین شهر است. بیلی از این بابت ناراحت است. بالاخره یک نفر باید آستین بالا بزند و اوضاع شهر را رو به راه کند در مرحله اوّل بیلی به فکر جمعآوری کاغذهای باطله میافتد. او نامهایی به شرکت جمعآوری کاغذهای باطله میفرستد و آنها جواب میدهند که هر کس کاغذ باطله بیشتری جمعآوری کند جایزهی خوبی میگیرد. بیلی با کمک خواهرش پوسترهایی تهیّه کردند تا در مدرسه نصب کنند بیلی دربارهی نقشهایی که کشیده بود با معلّم مدرسه صحبت کرد خانم معلم گفت: چه فکر خوبی ! در واقع وقتش رسیده که یکی برای شلوغی و آشغالهاي این شهر کاری بکند. بچهها هرروز کاغذهای باطله زیادی جمعآوری میکردند و به مدرسه میآوردند از بین بچهها دوست خواهر بیلی تلاش کرده بود پانصد کیلو روزنامه جمع کند. بیلی او را برنده این مسابقه اعلام کرد و از طرف شرکت جمعآوری کاغذهای باطله به او دفتر و کاغذ به اندازه مصرف یکسال دادند بیلی و خواهرش فکرهایشان را روی هم میریزند و با کمک همدیگر قوطیهای کنسرو را هم جمعآوری میکنند. و بعد باهم مسابقهی جالب طراحی سطل زباله را بر پا میکنند.