این داستان ماجرای خانوادهای را تعریف میکند که یک روز زیبای بهاری برای کوهنوردی و فتح قله به کوه میروند. هرچند داستان به بخشهای کوچکتری با عناوین مختلف مانند غول خالخالی، جشن تولد کوه، گوسفندهای خاکستری، غولهای خاکستری، تلویزیون که نیست، فرار خرگوشها، دکل برق، فلش سبز، مسجد کوثر و برف شادی تقسیم شده است اما داستان انسجامش را حفظ کرده است. نویسنده تلاش کرده تا در این داستانها کودکان را با مفهوم وقف مسجد و برکات آن آشنا کند.