کتابی جالب و آموزنده دربارهی سالمندان و مسئلهی فراموشی. داستان دربارهی پسربچهای است که کلی بادکنک دارد اما پدر و مادر از او بیشتر بادکنک دارند و پدربزرگ از همه بیشتر. بادکنکها در واقع نماد خاطرات افراد هستند و هر بادکنک قصهای در دل خود دارد. پسربچه مدام از پدربزرگ میخواهد که قصهی هر بادکنک را برایش تعریف کند تا اینکه متوجه میشود بادکنکهای پدربزرگ یکی یکی رها میشوند تا اینکه هیچ بادکنکی برای پدربزرگ باقی نمیماند!