روزی "پوپی" و "سم" در حال کمک به "تد" برای ساخت پرچین دور چراگاه بودند که ناگهان سم، بویی را حس کرد وقتی دود را از بالای انبار دیدند به سمت خانه رفتند و آتشنشانی را خبر کردند و وقتی روی انبار آب ریختند یکی از آتش نشانها به پشت دیوار انبار رفت و دید دو نفر که برای گردش آمده بودند پشت دیوار هیزم روشن کرده بودند تا غذا بپزند و آنها از اینکه انبار سالم مانده بود خوشحال شدند.