"پتسون" نام پیرمردی است که با گربهاش، "فیندوس" زندگی میکند. او از اینکه هر روز سر ساعت چهارصبح با صدای بپر بپر فیندوس روی تختش بیدار شود خسته شده، سرانجام به فیندوس میگوید اگر باز هم این کار را تکرار کند باید به جای دیگری برود. بالاخره فیندوس وسایلش را جمع میکند و به اتاقک قدیمی کنار باغچه میرود تا هرچقدر دلش خواست بپر بپر کند. اما تنهایی برای هر دوی آنها خسته کننده میشود. آنها تصمیم میگیرند با هم کنار بیایند. پیام داستان این است که باید در زندگی نقاط ضعف همدیگر را تحمل کنیم تا زندگی شادتری داشته باشیم.
نکتهی قابل تأمل داستان، وابستگی شدید پتسون به گربهاش و همچنین حضور گربه در تمام ساحتهای زندگی اوست همچون محل خواب، سر میز غذا، موقع مطالعه، موقع گوش دادن به رادیو و ... .