aleksander_image

روزی که الکساندر به گردش رفت

امتیاز کارشناسان:

مامان‌اردکه یک روز حسابی حوصله‌اش سر رفته بود. برای همین تصمیم گرفت همراه جوجه‌اردک‌هایش به گردش برود. او در مسیر مدام به جوجه‌ها نگاه می‌کرد و از آن‌ها می‌خواست که از هم فاصله نگیرند و دقیقاً پشت سر هم حرکت کنند. اما از میان پنج جوجه، الکساندر از همه سر‌به‌هواتر بود. او از صف خواهر و برادرهایش فاصله گرفت و بعد یک‌دفعه‌ای غیب شد. جوجه‌ها شروع کردند به صدا کردن الکساندر و مامان‌اردکه هم تا می‌توانست کواک‌کواک کرد. اما انگار الکساندر مثل قطره‌آبی در زمین فرو رفته بود. کودکان با مطالعه‌ی این کتاب به اهمیت همکاری و کمک کردن و خلاقیت در حل مسئله پی خواهند برد.

ناشر
رده سنی
عنوان
روزی که الکساندر به گردش رفت
نویسنده
پاملا آلن
مترجم
سارا خسرو نژاد
موضوع
همدلی -- داستان
مخاطب
پسر و دختر
0
  • 0
  • 0
  • 0
  • 0
  • 0
امتیاز شما:
CAPTCHA Image