کتاب آفتاب در حجاب در هجده پرتو نوشته شده و بخشهای مختلف زندگی حضرت زینب (سلام الله علیها) را به تصویر میکشد. این کتاب زندگی حضرت را از کودکی تا وفات توصیف میکند. داستان با کابوس آن حضرت در دوران کودکی آغاز میشود. این کابوس خبر از رحلت پیامبر (صل الله علیه و آله)، شهادت مادر و پدر و برادران حضرت دارد. کتاب در پایان هم با همین خواب به پایان میرسد. نقطهی اوج کتاب واقعهی کربلاست. آفتاب در حجاب این واقعه را از زاویهی دید ایشان به عوان یک زن روایت میکند عاملی که باعث میشود به لایههای درونی و پنهان ماجرای عاشورا که کمتر مورد توجه قرار گرفته است دست یابیم.
نکته جالب توجه، راوی این رمان است که ترکیبی از دانای کل و دوم شخص بوده و با کتابهای دیگر متفاوت است قالبی که نمونهاش در ادبیات داستانی ایران بسیار کم دیده میشود و از این جهت شاید بتوان گفت که اصلیترین نکته این کتاب، جنس روایت و نوع زاویه دید است که به گفتهی خود نویسنده دلیل انتخاب آن امکان ایجاد درگیری عاطفی بیشتر مخاطب و همینطور امکان دادن اطلاعات بیشتر دربارهی آن حضرت است.
برشی از متن کتاب:
سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتی، ای نفر ششم پنج تن!
بیش از هر کس، حسین از آمدنت خوشحال شد. دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد کشید: «پدر جان! پدر جان! خدا یک خواهر به من داده است!»
زهرای مرضیه گفت: «علیجان! اسم دخترمان را چه بگذاریم؟»
حضرت مرتضی پاسخ داد: «نامگذاری فرزندانمان شایسته پدر شماست. من سبقت نمیگیرم از پیامبر در نامگذاری این دختر.»
پیامبر در سفر بود. وقتی که بازگشت، یک راست به خانه زهرا وارد شد، حتی پیش از ستردن گرد و غبار سفر، از دست و پا و صورت و سر.
پدر و مادرت گفتند که برای نامگذاری عزیزمان چشمانتظار بازگشت شما بودهایم.
پیامبر تو را چون جان شیرین در آغوش فشرد، بر گوشه لبهای خندانت بوسه زد و گفت: «نامگذاری این عزیز، کار خود خداست. من چشمانتظار اسم آسمانی او میمانم.»
بلافاصله جبرئیل آمد و درحالیکه اشک در چشمهایش حلقه زده بود، اسم زینب را برای تو از آسمان آورد. ای زینت پدر! ای درخت زیبای معطّر!
پیامبر از جبرئیل سؤال کرد که دلیل این غصّه و گریه چیست؟!
جبرئیل عرضه داشت: «همه عمر در اندوه این دختر میگریم که در همه عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید.»